یادداشتی از جمشید اسدی: «رأی من کو؟» نشانهٔ بلوغ سیاسی ایرانیانی بود که رأی را حق خود میدانستند و از همین رو شیردلانه به پایمال شدن آن در انتخابات خرداد ۱۳۸۸اعتراض کردند، همچون کسی که به پرداخت نشدن دستمزدش برای کاری که کرده اعتراض کند.
اما «رأی من کو؟» اعتراض مردمی بود که هنوز از نظام ولایی نگسسته بودند. چه، بسیاری از ایشان «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» و « بازگشت به دورهٔ طلایی حضرت امام» را میخواستند و هنوز، بهدرست یا بهنادرست، بر این بودند که شاید کسی از میان نامزدهای دستچینشده بتواند حتی اندکی شرایط را بهتر کند.
راز و رمز شکست جنبش سبز هم در این بود که هنوز نظام را اصلاحپذیر میپنداشت. مگر ممکن است که نظام ولایی جان و تن خود، ولایت فقیه، حکومت استصوابی و پشتیبانی از «محور مقاومت» در برونمرز را اصلاح کند؟ این برای نظام اصلاح نیست، خودکشی است و از همین رو جنبش سبز را «فتنه» نامید و با بگیروببند و بزنوبکُش آن را سرکوب کرد و بماند.
از آن پس، چه در دوران احمدینژاد و چه در دوران حسن روحانی، گرفتاری مردم بیشتر شد و امید به یافتن راهحلی در درون نظام کمتر. ناخرسندی اجتماعی و بهویژه اقتصادی به اعتراض سیاسی افزوده شد و گسترش یافت.
مردم کمکم بدین باور رسیدند که نظام ولایی را نمیتوان اصلاح کرد، پس میبایست از آن گذشت. از همین رو، از خطوط قرمز ولایت فقیه و گزینش استصوابی و قانون اساسی فراتر رفتند و خواستار استعفای «آیتالله خامنهای» شدند و گفتند که «اصلاحطلب اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا!»
اگر «رأی من کو؟» اعتراض به پایمال کردن حق بود، «رأی، بی رأی» نشانهٔ گسست از نظام ولایی است. امروز حتی پایوران بلندپایهٔ نظام همچون سیدمحمد خاتمی و محمود احمدی نژاد، دو رئیسجمهور پیشین، و مصطفی تاجزاده، نامزد ناکام دلبسته به ریاستجمهوری، و حتی شماری از سرداران سپاه هم اعتمادی به انتخابات ولایی ندارند، چه رسد به مردم!
ایرانیان و نظام ولایی همچون زوجی ازهمبریدهاند که طلاقشان هنوز رسمی نیست. مردم حکومت را نمیخواهند و نظام ولایی دست از حکومت نمیدارد. از همین رو که از هم گسسته و اما هنوز زیر یک سقفاند، همواره یکدیگر را به چالش میکشند. در پی دو چالش پیش رو، یکی همین انتخابات ۲۸ خرداد و دیگری دورهٔ پس از آن، ممکن است مردم از حکومت ولایی جدا شوند یا بمانند و بسوزند و بسازند.